نمی دانم چه حکمتی بود؟
این همه برایت نوشتم و یکباره همه آنها پاک شد؟
یعنی می شود خطاهای ما رو هم اینگونه محو کنی؟
می دانم می شود
دیگر از آن حس بیرون آمدم
و همه حرفهایم که برایت نگاشته بودم
از ذهنم نیست شد
فقط این یادم هست که...
آهان
داشتم ازتو می خواستم که گره کارم را به من بنمایی
یک شعر هم در آن بود
دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود گرده تاوان از که جوید
دریغا نیست هم دردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
غارتگر دل(سه شنبه 87 بهمن 1 ساعت 9:18 صبح )
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
گنج نهان دل(یکشنبه 87 دی 29 ساعت 3:28 عصر )
جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد
سودای زلف و خالت، در هر خیال ناید اندیشهی وصالت، جز در گمان نگنجد
هرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی را زیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرند هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد
آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابند دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادی از دل اگر برآید، در آسمان نگنجد
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
و نه دیگر هیچ(دوشنبه 87 دی 23 ساعت 10:33 صبح )
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
سفر بخیر(یکشنبه 87 دی 22 ساعت 10:39 صبح )
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید.
_ دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟
_ همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم ....
_ به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم .
_ سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
نقش خیال(چهارشنبه 87 دی 11 ساعت 9:54 صبح )
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارترست هر زمان
بس که به هجر می دهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
می رسد و نمی رسد نوبت اتصال من
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بد سگال من
دیده زبان حال من بر تو گشاد رحم کن
چون که اثر نمی کند در تو زبان قال من
بر گذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو احتمال من
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
خیلی وقت شده که ازش دور شده ام
گویا فراموشش کرده ام
یا شاید ...
جایی خواندم
هر وقت یاد خدا می کنید بدانید او شما را یاد کرده است
یعنی او مرا به خود وا نهاده؟
از من دور باد...
اگراین گونه باشد
اگه مرا دمی به خود رها سازد
درین بیابان ...
درین برهوت...
من ناتوان چه خواهم کرد؟
چندی است دل و هوس ذکر مقدسش را ندارم
به گونه ای احساس افسرده گی دارم
از چنبره خود نمی توانم بیرون آیم
خودت چاره سازی
بیچارگی ام را چاره باش.
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ـ داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید ـ گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ـ ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
دل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم ـ بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت ـ سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت ـ یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او ـ داد رسوایی من، شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او ـ شهر پرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟
چاره این است و ندارم به از این رای دگر ـ که دهم جای دگر، دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر ـ بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
مقصر منم یا دل؟(چهارشنبه 87 آذر 6 ساعت 6:10 عصر )
مقصر منم
آلوده منم به خاک ذلت نشسته منم
آن که نشسته رو به رو نه در برت
آن که سرکشی کند
پشت به تو کند منم
می دانم انسان ها جزو زیان کارانند
به بهایی اندک می فروشند دوستی تو را با هر چیز
هر چیز ناچیز
واقعا چرا با وجودی که می دانی در خسرانی باز....؟
وقتی در باتلاقی
بیشتر به سمت مرکز آن دست و پا میزنی
رشته هایی که به سوی نجات تو دست دراز کرده اند
از چه روی بر می گردانی؟
چه می شود کرد؟
و باز در این لحظه
به مانند سایر لحظه های پیش ازین
رسیدم به مرز سرگشتگی و سرشکستگی
و تو راه را هزارباره نمایانم ساختی
ولی بی نهایت احساس شرمساری در خود دارم
که به سوی تو بنگرم
و دست تضرع به سوی دراز کنم
من مانده ام تنهای تنها
تنهای میان دشت غم ها
و چه غمی ازین عظیم تر که از تو دورم
با تو مهجورم
و
با تو مانند دشمنانم رفتار می کنم
در حالی که تو تنها به من نظر لطف داری
به من مرحمت داری
ای خدااااااااااااا
واقعا از خودم و نفسم دیگر خسته شدم
نمی گویم دیگر مرا هدایت کن
نمی گویم شفایم ده
نمی گویم نجاتم ده از خودم
تو خود آنچه برای بنده ات نیک است مقدر کن
مرا یاری ده در مقدرات.
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
حلقه زنجیر جفا(چهارشنبه 87 آبان 29 ساعت 3:4 عصر )
خدا یا چه می توان کرد؟
چه کنم؟ چه می توانم کنم؟
من می خواهم از سیاهی دور شوم
از بی آبرویی نزد خودت و بندگانت
ازبی شرمی در محضر تو!
اما ....!!!! من در زنجیرم
این نفس اماره و زنجیر و من
چه خواهد شد؟ من و دیگران در تباهی خواهیم سوخت
من چشمانم را می بندم تا حقیقت را نبینم
این نور چشمان مرا آزار می دهد. زمانی که در تاریکی مطلق فرو می روی
و نوری نمایان می شود چشمانت را بر هم می نهی تا نبینی نور را
من چشمانم را بسته تا حقیقت را نبینم و لی افسوس گریزی نیست از واقعیت
این حقانیت چشمان آلوده مرا کور می کند
مرا آن ده که آن به
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ