ستمکار(دوشنبه 89 بهمن 11 ساعت 1:42 عصر )
خموده گشتم از سنگینی گناهانی که بردوشم است
و کمر نتوانم راست دارم از درد مصیبتی که بر خود روا می دارم
چشمانم سو ندارد ز بس سیاهی می بیند
و قطره اشکی نیست تا پاکی بترواد از آن
چه حدی دارد بی شرمی؟
چقدر وقاحت و چه مقدار گستاخی؟
چگونه باز توانستم به درگهت رو کنم؟
توفیقی به من ده تا بتوانم زار زار
بگریم در درگهت و ناله و زاری کنم
آن چنان گریم که کوچه ها گل گردد
شاید سبک شوم
شاید جرم های این قلب سیاه کنده شود
شاید نقطه ای زلال در سیاهی هویدا شود
در مقابل خود ناتوان شده ام
ای خدااااااااااااااااااااااااااا
ظلمتُ نفسی....
چرا این گونه به نفس اجازه تک تازی و جولان داده ام؟
بازیچه گشتم در دستان او
دستان بی توانم را بگیر
دستان آلوده ام را بگیر
من افتاده را دریاب
به که این گونه می توانم التماس کنم با وجودی که مقصرم؟
و چه کسی غیر تو در را به رویم خواهد گشود؟
ای مهربان ایزد من
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
توشه(شنبه 89 بهمن 9 ساعت 10:32 صبح )
ترسی غریب می خواندم
وحشتی از تنگدستی
برگذر آب نظر کردم...
آنچه یافتم
گذر فرصت بود و نزدیکی زمان کوچ
چه زود سپری شد ایام عمر
و...
بار سفر باید بست
ولی اندوه و ترس بر من غالب
برای این سفر چه توشه دارم؟
توشه!.. هیچ و هیچ
جز غلی و زنجیری که مرا دراین خاک محبوس کرده
آنچه با من خواهد بود جای غل و زنجیریست که با من بوده
ای وای من
چه بیهوده توشه ای که
محکم تر می کرد این پابند مرا
و سنگین تر می کرد بارم را
چگونه خواهم توانست پر بکشم
با این همه سنگینی ؟
ای پروردگار من
معبود من
تو که گمان می کنم تنها برای منی
بر من رحم کن بر من ببخش بر من بگذر
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
آه از درد ملامت(یکشنبه 89 آبان 9 ساعت 8:17 عصر )
ای کریم، و ای رحیم از چه مرا بگذاشتی و از چه مرا برداشتی؟
از چه مرا در این برهوت و بیقوله وا ماندگی تنها بر خود رها نمودی؟
تو که خود گواهی و عالمی بر پریشانی و درماندگی من
تو که دانایی بر ناتوانی شانه های من
و تو که می دانی که بیچاره تو از چه چاره ندارد
تو را به وحدانیت قسم از خستگی گناه مرا نجاتم ده
یا رب شرمنده بندگی تو ام.
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
حس سرد(سه شنبه 89 شهریور 23 ساعت 12:48 عصر )
حس سرد ی دارم
گویا از گرمای وجودت دور شده ام
و ابلیسم پیروزمندانه قهقه سر مستی سر می دهد
وااقعا شرمنده نمی شوم؟
مطرب مهتاب رو، آنچه شنیدی بگو
ما همگان محرمیم، آنچه بدیدی بگو
ای شده از دست من، چون دل سرمست من
ای همه را دیده تو، آنچه گزیدی بگو
در شکرستان جان، غرقه شدم ای شکر
زین شکرستان اگر، هیچ چشیدی بگو
می کشدم می به چپ، می کشدم دل براست
رو که کشاکش خوش است، تو چه کشیدی بگو
می به قدح ریختی،فتنه بر انگیختی
کوی خرابات را، تو چه کلیدی بگو
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
بیچارگی(دوشنبه 89 شهریور 1 ساعت 6:51 عصر )
سلام بر آگاه و دانا بر همه دانایی ها
هر چه تلاش کردم ندامت خود را به کلامی دیگر آغاز کنم میسر نشد و زبان در کام لال ماند.
پس با مدد از خودت لب به شکوه می گشایم
چند صباحی بود من ابلیس در صلح بودیم او از دور سنگی می انداخت و من ازدور سری برای او می جنباندم
هرکس از پی خود.تا...
باز همه رو به مهمانی دعوت کردی و ما هم که روال سال های قبل بی دعوت امدیم، طبق عادت. بی توشه
گفتم خوب حالا که چند زمانی است مسیرم روی طنابه نه اینور سقوط می کنم نه اینکه توان دارم برم اون وری
پیش خودم گفتم خوبه که لااقل اون وری نیستم که بیافتم توی قهقرا. فعلا روی همین مو حرکت کنیم تا ببینیم چه شود؟
میدونی خودم از خودم خسته شدم دیگه
دیگه چه جوری ازت کمک بخوام؟
خود ابلیس بدبختم هم حیرون شده از من و کارهام
بهم گفت: ببین! من تو این ماه تو غل و زنجیرم .
دور و بر من آفتابی نشو.
اخرشم گند کاری هاتو نیانداز گردن من.
و..دیگه خودت باقیشو میدونی
ما هم که هر وقت بند رو اب میدیم می ایم سراغت
دیگه حتی نمی تونم و شرم دارم که باهات حرف بزنم
خودت همه رو شفا بده
منم شفا بده
این چند روز مونده رو نظری کن به من
التماس میکنم به درگهت
زار میزنم و قسمت میدهم تو را به حریم کبریائیت
تو را به آبروری کسانی که در نزد تو صاحب آبرو هستند
مرا انچنان کن که خود دانی
یا الرحم االراحمین من
تو خود میدانی که من تحمل قهر نگاهت را ندارم
تو خود اگاهی که من توان عذاب تو را ندارم
من ضعیف و نحیف بر بیچارگی ام اگاهم
خودت به من رحم کن
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
آهسته برو..(سه شنبه 89 تیر 22 ساعت 8:15 عصر )
دلم تنگ شده برای معصومیتی
قلبم درد آلوده نجابتیست که دریده شد
همه حرفایی که با تو می زنم تکراریست
همه درد است و هجران است فراق است و بی معرفتی
دلم تنگ شده برای عاشقی
من سرگشته حیرانم ای دوست
ای سادگی من آهسته برو
ای کودکی من آهسته برو
ای سپیدی من آهسته تر
و ای پاکی و زلالی من از پیشم مرو.....
می خواهم با دلم خلوت کنم
می دانی خیلی زمانیست از او بی خبرم
بیچاره دلم، بی نوا دلم، سرگشته و حیران. آه دلم
چرا از تو بی خبر ماندم؟
چرا ضجه های درد ناک و التماس های درماندگیت را نشنیدم؟
جایی خوندم آغاز خداشناسی خودشناسی است.
من که در وادی حیرانی همچنان مبهوتم
فریادی در سینه و دیگر هیچ
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
نفس کج اندیش(دوشنبه 89 تیر 7 ساعت 6:29 عصر )
و من آمدم در درگهت با تحقیر با ذلت با خواری
بر خودم نظر می کنم.....
تو بر من همه چیز دادی عقل سلامت پشتیبان و رزقی
و ا ی رب والای من تو آگاهی بر تمام جهالت من و نادانی ام سرگشتگی ام
و تو دانایی بر ناسپاسی من
شکرانه نعمتهای بی کرانت را با نافرمانی پاسخ گفته ام
ای محبوب بی همتای من! پیشتر گمان می بردم در خود که ابلیس بر من رخنه می کند و در کردارم از او پیروی می کنم
و آه بر من
و اسفا بر من مسکین
اکنون که در پیشگاه تو ضجه می زنم دریافتم که خود به ابلیس تبدیل شده ام
تیره گی ها بر من مستولی گشته و چهره ام تاریک و ظلمانی گشته است.
می بینم که دیگر از آلودگی به معصیت معذب و اندوهگین نمی شوم
و سنگینی آن شانه هایم را خرد و زانوانم را خم نمی کند
و تغییری در من به وجود نمی آورد
و این حس مرا دیوانه تر می کند
این روشنایی است که به تاریکی گرائیده و بینایی است که کور گشته
ابرهای تیره ذلالت است که آسمانم را تیره و تار و اندوهگین ساخته است
من از نفسم و از خودم و از بنده هایی که بر سر راهم قرار دادی برای من
شرمگین رو سیاه و خجلم
و این احساس با من است مدام و رهایم نمی کند
تو دانایی بر همه چیز شاید نگهبانیست برای تذکر من.
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
خسته(یکشنبه 89 خرداد 23 ساعت 6:37 عصر )
و سپاس جهانیان بر توست
بر تو که بر بنده های حقیرت نظرت لطف و مرحمت داری
بر من بی مقدار که دیر زمانیست از تو دور شده ام
نمی دانم چرا؟
وقتی نوشته های قبلی ام را نظر کردم دیدم
که دی به ز امروزم بوده ام
جان جهان دوش کجا بوده ای
نی غلطم در دل ما بوده ای
نظرت از بیچارگانت برنگردد
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان بگذار تا ببینم که که میزند به تیرم
نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم
نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
خیال(شنبه 89 فروردین 21 ساعت 1:48 عصر )
راستی ...
خیلی هستند که ادعای مرام و معرفت دارند
ولی سراغ داری کسی رو که
حتی..
خیالش هم ...
یه لحظه ولت نکنه؟ ...!
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ