سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]

سرگشته ترین

Powerd by: Parsiblog ® team.
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی(چهارشنبه 87 آبان 22 ساعت 8:36 صبح )

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای 
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی  

 


» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

به کجا ها برد این امید ما را؟(دوشنبه 87 آبان 20 ساعت 12:3 عصر )

پاسبان حرم دل شده ام شب، همه شب
در این پرده جز اندیشه او نگذارم   تا

 دیده‌ بخت به  افسانه‌ او شد در  خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن، مست است و هشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه، پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو، خواب است و بیدارش کندادامه مطلب...

» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم(سه شنبه 87 آبان 14 ساعت 12:15 عصر )

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی
بسرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان
سبکبال
پرگیرم از این بام و به سوی تو
بیایم
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز همه مهر همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امید
است
پرواز به آنجا که سرود است و سرور
است
آنجا که سراپای تو
ادامه مطلب...

» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

ندا از دلبر آمد غبار از دل زدودم(سه شنبه 87 آبان 14 ساعت 10:44 صبح )

علاجی نیست جز  تیشه  بر ریشه خویش زدن

باید برزنی تا از آغوش علف های هرزی که در برت  غنوده اند  رها شوی
چرا زخمه بر خود می زنی 
ای خدااااااااااااااااااااااااا

ویرانه شدم
دیوانه شدم  فریاد زدم از درد زخمم
من باز آمده ام از سر سطر
دوباره و از نو روزی از نو روز از نو
چه  می توانم  کرد و ادامه مطلب...

» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم(یکشنبه 87 آبان 12 ساعت 9:20 صبح )

وای

خدایا ! از خودم هم می ترسم من به عقوبت گناهانم آگاهم  هر گاه خواستم به تو بیشتر نزدیک شوم در مقابل نفسم وسوسه های اغواگر بیشتری می بینم.

دارم می فهمم که دوستانت در معرض حمله های بیشتری هستند من که هیچ. خود نزده می رقصم

مردان بزرگ همت بلند داشته اند

خدایا به من گم گشته همتی بلند عطا کن

 

 


» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

فخر به خدا(دوشنبه 87 آبان 6 ساعت 12:2 عصر )
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری! من چون تویی دارم و تو چون خود نداری...
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

خوشا دمی(چهارشنبه 87 آبان 1 ساعت 11:29 صبح )

حجاب چهره جان میشود غبار تنم                         خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست            روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم                               دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس                            که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید                                   عجب مدار که همدرد نافه ختنم

خیلی وقتها خیلی دلم برات تنگ میشه

خیلی وقتها بدون اینکه ازت کمک بخوام کمکم میکنی

تو چقدر خوبی و بزرگی 



» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

رؤیای خاموش(دوشنبه 87 مهر 29 ساعت 7:0 عصر )

و من دوباره سرمست از گناه
از بی معرفتی و بی عصمتی
همیشه این گونه است
انسان تا زمانی که در حال جستن است
برای همه هیچ چیز
کور است و
کر  است و
نمی فهمد و درک نمیکند
همچنان با نادانی خود در حال پرواز از روی واقعیات است
و چون تو ی چنگی ملخک! 
و آن پرده چون بر افتد نه تو مانی ونه من
توی اون لحظه که به زمین سقوط می کنی
آشفته و هراسان از خواب بر میخیزی همه چیز  را آشکار و روشن میبینی
آرزو می کنی ای کاش بر گردم تو خوابم و نوعی دیگر برخورد کنم
ولی دیگر بیداری و دیگر نمی توانی به آن رویا برگردی
رویا خاموش شده و اگر کاری باید کرد در آن زمان باید می کردی
وقتی بیداری تنها نتیجه ان رویا برایت می ماند
خدایا کمکم کن که قبل از اینکه از رویا برخیزم 
با حسرت بر نخیزم و بر خود افسوس نخورم که چرا درست رفتار نکردم
ای قلم تو شاهد باش
من همچنان با نفس و عقلم در ستیزم
و ای خدا تو را به جبروتت قسم که من را یاری کن
من نمی خواهم جزو دشمنان تو باشم
از تو می خواهم اراده من را قوی سازی
مرا نیرومند ساز تا در مقابل نفسم شکست نپذیرم
و کمرم برای بندگی او تا نشود
همیشه این گونه است توی حساستیرن لحظات نیز بنده ات را فراموش نمی کنی
و راه را به او می نمایی
ولی کسی که سر افکنده است چگونه جلوی قدمش را ببیند؟
هرزمان که اراده می کنم به تو نزدیک تر شوم
دیواری بزرگتر و وسوسه انگیز تر بر جلوی خود میبینم که مرا ...
و تو باز هشدارم می دهی و مرا بیم می داری
خدایا آخر من چه بنده ای هستم چقدر ناسپاسم من ؟
چه بگویم؟

تو که خودت همه چیو میدونی پس من چرا در هذیانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

گاهی زود دیر می شود(یکشنبه 87 مهر 28 ساعت 11:37 صبح )

خوب
از ناپایداری زمانه بگویم؟
از بی وفایی دنیا و آدمهایش ؟
از کدامین؟
فکر می کنم  برایم تکرار شده 
هر روز مثل دیروز و دیروز مانند فردا
با این حساب  جزو زیان کارانم
خدا کند که امروزمان از دیروزمان بدتر نباشد که جزو معلونها باشیم
خوب که فکر می کنم توی زندگی انتظار اتفاق و حادثه را می کشم
هچ نظمی و برنامه درستی نیست
فکر می کنم یکی از علت های سرگشتگی و ویلانی همین باشد
نمی دونم چرا درجا می زنم؟
راستی چند روزیست ازتو دور شده ام
شاید یکی از دلایل دلتنگی هایم همین باشد
حقیقتش وقتی  خطایی از من سر می زند شرمم می شود به سویت بیایم
چه می شود کرد؟...

یه نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد.


» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

امروز حافظ پیام بده(شنبه 87 مهر 27 ساعت 9:7 صبح )

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت


» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 27  بازدید
بازدیدهای دیروز: 19  بازدید
مجموع بازدیدها: 197133  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

سرگشته ترین
سرگشته
این نهانخانه آنچه در دل و روح من است برای حضرت دوست می برد تا بر من نظر فرماید یارب نظرت از ما بر نگردد.
» آرشیو یادداشت ها «
یک نامه به دوست
حیرانی
سرگشته
خط امان از مولا
کریمان جان فدا ی دوست کردند
تاکی؟
لَو عَلِمَ المُدبِرونَ کَیفَ ...
من سرگشته هم از اهل ...
من بودم آن مرغ باغ
خاطرات عمر رفته
چشم داشت
آیین مستان
نه طریق دوستانست و نه ...
گنه خود کرده تاوان از که جوید؟
جای آن دارد که چندی..
یا ایها الانسان ما غرک
امشب به ...
چرا ننالم؟
تنها ماندم تنها رفتی
امروز حافظ پیام بده
گاهی زود دیر می شود
رؤیای خاموش
خوشا دمی
فخر به خدا
سر ایمانم چو بید می لرزم
ندا از دلبر آمد غبار از دل زدودم
بالی بگشاییم سوی تو آییم
به کجا ها برد این امید ما را؟
تو چنان دردل من رفته که..
حلقه زنجیر جفا
نقش خیال
غبار دل زنگار گرفته
گر شکند دل مرا ...
سفر بخیر
و نه دیگر هیچ
گنج نهان دل
غارتگر دل
لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟
نماز مستان
باز یاران طریقت سفری در..
زمان فراق
بنده کیست؟
گنهست برگرفتن نظر از چنین ..
درمانده عشق
مقصر منم یا دل؟
غفلت
انسان جاهل
بهار سوگوار
مرا در یاب
از جاهل زجفا چه آید؟
پریشانی
ای بارون...
دوش دور از رویت ای جان
آهنگ سفر
دنیای فریبکار
مرا وقتی دلی بود
دلتنگی یا هوس
نفس بریده
حکایت انتظار
خاکستر نشین
مهمان ناخوانده
مبارک سحر و فرخنده شب
جهل مرکب
شرک تقوا نام
چشم شب پیمای من
یاداشت بی نام
برهوت واماندگی
ناگفتنی
دوش می آمد و ..
خیال
بگذار تا ببینم که
خسته
نفس کج اندیش
آهسته برو
بیچارگی
حس سرد
آه از درد ملامت
توشه
ستمکار
تباهی خرد
باد صبا
مسلخ عشق
برهوت
باقی بی حاصلی بود
چون گدا کاهل بود
زمستان 90
بهار 91
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «