همه شب نالم چون نی
که غمی دارم،که غمی دارم
دل و جان بردی امّا
نشدی یارم یارم
با ما بودی،بی ما رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنها ماندم تنها رفتی
چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم
فتادم از پا ز ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی غم نمیتوانم
تو چاره ای کن که می توانی
ادامه مطلب...
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
چرا ننالم؟(سه شنبه 87 مهر 23 ساعت 10:2 صبح )
مو کز سوته دلانم چون ننالم
مو کز بیحاصلانم چون ننالم
نشستـه بلبلان با گـل بنـالند
مو که دور از گلانم چون ننالم
مو که افسرده حالم، چون ننالم
شکسته پر و بالم، چون ننالم
همه گویند فلانی ناله کم کن
ته آیی در خیالم، چون ننالم
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
امشب به(دوشنبه 87 مهر 22 ساعت 11:43 صبح )
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هوشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم
ای انسان چه چیزی از تو بر خدا گستاخت نمود؟
.................
............................
......................................
......................................................
آن را که عیان است چه حاجت به بیان است.
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم........ سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها.................................. نکته ها از انجمنها
بشنو ای سنگ بیابان................................. بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون.................................. با شما دمسازم اکنون
شمع خود سوزی چو من ............................ در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشد .................................. دلها بسوزد
یک چنین آتش بجان .................................. مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود .............................. تنها بسوزد
من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم .... عاشق این شور و حال عشق بی پروای خویشم
تا به سویش رهسپارم............................... سر ز مستی بر ندارم
من پریشان حال و دلخون ...........................با همین دنیای خویشم
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
آه از تنهایی
از بی حاصلی
از خستگی
از بی مروتی و از ….
واقعا چرا انقدر دنیا بی وفاست
و من چرا انقدر نادان
بی این بی وفا
باز چشم در راهم
دنیای فانی
با آدمهای فانی تر از خودش
چه می شود کرد؟
چگونه می شود دل را رها نمود
ای خدااااااااااااادامه مطلب...
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانى
که به دوستان یکدل سر دست برفشانى
دلم از تو چون برنجد؟ که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویى تو بدین شکر دهانى
نفسى بیا و بنشین، سخنى بگو و بشنو
که به تشنگى بمُردم بَرِ آب زندگانى
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانى
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجبست، اگر بسوزم، چو بر آتشم نشانى؟
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانى
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانى
اگرت بهر که دنیا بدهند، حیف باشد
وگرت بهر چه عقبى بخرند، رایگانى
تو نظیر من ببینى و بدیل من بگیرى
عوض تو من نیابم که به هیچکس نمانى
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم به بىزبانى
مده اى رفیق پندم که نظر برو فکندم
تو میان ما ندانى که چه مىرود نهانى
مزن، اى عدو، به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانى
بت من، چه جاى لیلى که بریخت خون مجنون؟
اگر این قمر ببینى، دگر آن سحر نخوانى
دل دردمند سعدى ز محبت تو خون شد
نه به وصل مىرسانى نه به قتل مىرهانى
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
آیین مستان(شنبه 87 مهر 13 ساعت 8:39 صبح )
من ازآنکه گردم به مستی هلاک
به آیین مستان بریدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بر دوش مستم نهید
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
مریزید بر گور من جز شراب
میارید در ماتمم جز رباب
مبادا عزیزان که در مرگ من
بنالد بجز مطرب و چنگ زن
تو خود حافظا سر ز مستی متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
چشمداشت(دوشنبه 87 مهر 8 ساعت 3:11 عصر )
هیچ چشمداشتی ندارم از آن هایی که دوست شان می دارم.از آنها جز این نمی خواهم که آزاد باشند.این حق آنهاست که گاهی بی هیچ دلیل وتوجیهی مرا ترک کنند و بروند.دلایل و توجیح ها همواره کاذبند.
گفته بودی صبر کن تا یک شب امیدت بر آرم
من که در امید یک شب صبر کردم روزگاری
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
خاطرات عمر رفته(یکشنبه 87 مهر 7 ساعت 11:56 صبح )
خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته
در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته
ای خدای بی نصیبان طاقتم ده،طاقتم ده
قبله گاه ما غریبان طاقتم ده،طاقتم ده
(ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی)2
در میان توفان
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقیادامه مطلب...
» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ