سلام
که اسم خودته
دوباره چی شده باز؟!
هزار باره ازهمه جا مونده اومدم در خونه خودت که خیلی کریمی تنها شدم و تازه یادت افتادم وای که من چقدر بد شده دلم؟ تو خوشی هام فراموشت می کنم تو وا موندگی هام میام سراغت همه فانی و بقا پس توراست
همه یه جایی تنهام میزارن من میمونم و خودم و کوهی از تنهایی
میدونی ؟! وقتی که به خوشی هام فکر می کنم می بینم که هیچ کدومش دوام نداره واقعا
سریع تموم میشه و ازش اثری نمی مونه بعضی هاشم اثرش برام غم داره
چرا وامونده ام؟
می دونم برای اینکه .. ناسپاسم
ادعای معرفت دارم لااقل پیش خودم برای کسانی که مثل خودم هستن، از خیلی جهات مثلا باهاشون رفاقت می کنم اگه می تونستم با خودت رفاقت کنم چی می شد؟
وای بر من
وای؟
ولی چی کنم اراده ندارم؟
ظرفیتشو ندارم که باهات بیام ....
هی مارو تحویل میگیری ما خودمونومی گیریم گم می کنیم
خنده داره که وقتی چیزی نیستی و هیچی تو چنته نداری خودتم بگیری
واقعا .. . وقتی فکر می کنم خنده ام می گیره چه خنده ای؟
خنده تلخ
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است کارم از گریه گذشته است بدان می خندم
چقد دلم برات تنگ شده بود
میدونستم از دور هوامو داری
ولی خیلی شرمندتم خیلی
خیلی خیلی
و خیلی
به حدی که حتی روم نمیشه که باهات حرف بزنم
ولی بنده ات گستاخ تر ازین حرفاست
بازم ریا! بازم دروغ اگه شرمنده می شدم پس چرا انقدر نافرمانی؟
بابا چه جوری بهت بگم من بیچاره ام؟
من نمی خوام بی معرفت باشم
به اسمت قسم
ولی چیکار کنم زود فریفته میشم به هیچ
زود کبریاییتو فراموش می کنم موندم موندم وبازم موندم .........
تورا به آبروی کسانی که پیشت اعتبار دارند، خطاهای منو خیلی کمتر از اونی که هست و کارهای دل برای خودتوخیلی بیشتر از اونی که هست حساب کن . کم ما رو زیاد و زیاد مارو کم حساب کن
میدونی خودت که من همیشه دوست دارم پیشت بیام ولی نه با سر افکندگی
ما که پیش خودت آبرویی نداریم لا اقل پیش اولیات چهره مارو شرمسار نکن
وفتی فکر می کنم که با وجود این همه کس چقد تنهام دلم خیلی می گیره
کس بی کس تویی ما مونده بی کس
از طلوع صبح
از بین حیات و ممات
چه لذتی داره پاک بودن و پاک ماندن
خودمونیم اول صبح ها عشق بازی عالمی داره
اون زمون جدا ازین عالم خاکی می شم
یاد بچگی هام میافتم
که زلال بودم
سینه من جلا داشت و روحم صفا
کاشکی میتونستم برگردم به اون
افسوس
که کم کم نقطه سیاه لک انداخت تو دلم، گل آلود شد زلالی
نمی دونم فقط ازت یاری می خوام منو آنچنان ساز که خود می پسندی
و مرا دور ساز از آنچه که مرا از تو دور می سازد
وآشنایم کن با آنچه که مرا با تو آشناتر می سازد
یادمه یه زمونی
زمانی من و تو عهدی داشتیم
و من عهد شکنم
میدونم مقصرش دل سیاهمه
من تنهای تنهام و دلم گرفته و غمینه و شکسته....
مگه نگفتی که انا فی قلوبهم منکسره؟
من در درون دلهای شکسته جای دارم
نظری بر من کن
آنچنان که خود عالمی
و مرا یاری کن تا سر افکنده نشوم