ای بی همتای من
مهربان ایزد من، دیر زمانیست مهر و بخشش و شکوهت را چشمان کم سویم نمی بیند
در خود برای خود رها شده و به خود واگذار گشته ام
تو خود دانایی بر بیچاره گی و آوارگی من
بریده ام از همه
خسته ام از همه
اگر نبودم که تو را یاد نمی کردم
خسته شدم از بندگان نیکت، نه بدان سبب که نیکند
بدان سبب که در زندان خود فرو رفته ام و مجالی برای رها یی نیست
خسته شدم از بندگان بد سرشتت بدان سبب که نه توان دوری از انها را دارم نه روی برتافتن از آنان
هنوز لوح دلم سپیدی دارد و با آنان جز سیاهی نمی باید شد
نجاتم بده پروردگار من