سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از یکدیگر مَبُرید و به یکدیگر پشت مکنید و با یکدیگر دشمنی و کینه مَوَرزید و برادر هم باشید . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

سرگشته ترین

Powerd by: Parsiblog ® team.
چشم شب پیمای من(یکشنبه 88 آبان 24 ساعت 12:32 عصر )

و چقدر نزدیک است مرگ بر ما و چقد دوریم از او
و خوشا به گرامی ترین مرگ ها که  کشته‌شدن در راه خداست
و اگر مقهور زندگی شویم همانا  زندگیمان مرگ است و اگر پیروز شویم،مرگمان زندگی است
نفس‌های آدمی، گام‌های اوست به سوی مرگ
از مولاست که می فرماید: از آن بترس که گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشی، و به این امید که زان پس توبه خواهی کرد. ولی مرگ میان تو و توبه‌ات حایل شود و تو خود را تباه ساخته باشی
نمی دانم چرا با وجودی که همه این واقعیت ها را می دانم ولی باور نمی کنم
چرا که اگر باور کنم در  پندارم و کردارم نمایان می شود
ولی افسوس
دو صد گفته چو نیم کردار نیست
هر کس به چیزى عشق بورزد ، عشق دیدگانش را کور و دلش را بیمار مى‏سازد . دیگر نه چشمش نیک مى‏بیند و نه<**ادامه مطلب...**> گوشش نیک مى‏شنود . شهوات ، عقل او را تباه کنند و دنیا دلش را بمیراند و جانش را شیفته خود سازد . چنین کسى بنده دنیاست و بنده کسانى است که چیزى از مال و جاه دنیا را در دست دارند . دنیا به هر جا که مى‏گردد ، با او بگردد و به هر جاى که روى آورد ، بدان سو روى آورد . به سخن هیچ منع کننده‏اى ، که از سوى خدا آمده باشد ، گوش فرا ندهد و اندرز هیچ اندرزدهنده‏اى را نشنود
و حال آنکه مى‏بیند که چه سان دیگران به ناگهان و بی خبر گرفتار مرگ شده‏اند ؟
نه راه رهایى دارند و نه بازگشت . چگونه چیزى ، که از آن بى‏خبر بودند ،
بناگاه بر آنان فرود آمد و در حالى که با آسودگى خاطر زندگى مى‏کردند ،
مرگ گریبانشان را بگرفت و به سراى دیگر که به آنها وعده داده شده بود در آمدند .
آنچه بر سرشان آمده است در وصف نیاید . سکرات مرگ ، یک سو ،
حسرت از دست نهادن فرصتها در سوى دیگر .
دست و پایشان سست گردد و رنگشان دگرگون شود .
مرگ در جسمشان پیشتر رود و زبانشان را از کار بیندازد .
یکى در میان زن و فرزند خود افتاده ، چشمش مى‏بیند و گوشش مى‏شنود و عقلش هنوز سالم است و فهم و ادراکش بر جاى . مى‏اندیشد که عمر خود در چه چیزهایى تباه کرده است و روزگارش در چه کارهایى سپرى گشته .
به یاد اموالى مى‏افتد که گرد کرده و براى به دست آوردنشان چشم خود مى‏بسته که حلال از حرام باز نشناسد . و از جای هایى ، که حلیّت و حرمت برخى آشکار و برخى شبهه ناک بوده ، مال فراهم آورده . اکنون وبال گردن اوست . مى‏داند که زمان جدایى فرا رسیده و پس از او مال و خواسته او براى میراث خواران مى‏ماند و آنها از آن متنعم و بهره‏مند خواهند شد . آرى ، بار مظلمه بر دوش اوست و میراث نصیب دیگران و او در گرو آن .
اکنون ، هنگام مرگ ، از حقیقتى که بر او آشکار شده دست ندامت بگزد و از آنچه در ایام حیات ، معشوق و محبوب او بوده بی میلى جوید و آرزو کند که اى کاش کسى که بر مال و جاه او رشک مى‏برد ، صاحب این مال و جاه شده بود .
مرگ ،
همچنان ، در پیکر او پیش مى‏رود ، تا آنگاه که گوش او هم چون زبانش از کار بیفتد .
باز هم میان زن و فرزند خود افتاده است ، در حالى ، که نه زبانش گویاست و نه گوشش شنوا . بر چهره آنان نظر مى‏بندد مى‏بیند که زبانشان مى‏جنبد و او هیچ نمى‏شنود . مرگ بیشتر به او در مى‏آویزد ، چشمش را هم از او مى‏گیرد ، همانگونه که زبان و گوشش را گرفته بود . سرانجام ، جان از پیکرش پرواز مى‏کند و او چون مردارى میان زن و فرزند خود افتاده است .
در آن حال ، همه از او وحشت مى‏کنند . از کنار او دور مى‏گردند . نه مى‏تواند گریه‏کنندگان را همراهى کند و نه خوانندگان را پاسخ دهد . سپس ، از زمینش بردارند و به جایى از زمین برند و به گور سپارندش و با عملش واگذارندش و کس نخواهد که بر او نظر کند .


» سرگشته
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دنیای حیلت ساز
نسیان وفا
چه خوشست حال مرغی
گذر عمر
گدای کاهل
نسیان دل
و ای عشق دریاب مرا
نیرنگ شیرین
مکر مکاره
و اذا زلزله الارض
گردش دوران
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 49  بازدید
بازدیدهای دیروز: 57  بازدید
مجموع بازدیدها: 200143  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

سرگشته ترین
سرگشته
این نهانخانه آنچه در دل و روح من است برای حضرت دوست می برد تا بر من نظر فرماید یارب نظرت از ما بر نگردد.
» آرشیو یادداشت ها «
یک نامه به دوست
حیرانی
سرگشته
خط امان از مولا
کریمان جان فدا ی دوست کردند
تاکی؟
لَو عَلِمَ المُدبِرونَ کَیفَ ...
من سرگشته هم از اهل ...
من بودم آن مرغ باغ
خاطرات عمر رفته
چشم داشت
آیین مستان
نه طریق دوستانست و نه ...
گنه خود کرده تاوان از که جوید؟
جای آن دارد که چندی..
یا ایها الانسان ما غرک
امشب به ...
چرا ننالم؟
تنها ماندم تنها رفتی
امروز حافظ پیام بده
گاهی زود دیر می شود
رؤیای خاموش
خوشا دمی
فخر به خدا
سر ایمانم چو بید می لرزم
ندا از دلبر آمد غبار از دل زدودم
بالی بگشاییم سوی تو آییم
به کجا ها برد این امید ما را؟
تو چنان دردل من رفته که..
حلقه زنجیر جفا
نقش خیال
غبار دل زنگار گرفته
گر شکند دل مرا ...
سفر بخیر
و نه دیگر هیچ
گنج نهان دل
غارتگر دل
لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟
نماز مستان
باز یاران طریقت سفری در..
زمان فراق
بنده کیست؟
گنهست برگرفتن نظر از چنین ..
درمانده عشق
مقصر منم یا دل؟
غفلت
انسان جاهل
بهار سوگوار
مرا در یاب
از جاهل زجفا چه آید؟
پریشانی
ای بارون...
دوش دور از رویت ای جان
آهنگ سفر
دنیای فریبکار
مرا وقتی دلی بود
دلتنگی یا هوس
نفس بریده
حکایت انتظار
خاکستر نشین
مهمان ناخوانده
مبارک سحر و فرخنده شب
جهل مرکب
شرک تقوا نام
چشم شب پیمای من
یاداشت بی نام
برهوت واماندگی
ناگفتنی
دوش می آمد و ..
خیال
بگذار تا ببینم که
خسته
نفس کج اندیش
آهسته برو
بیچارگی
حس سرد
آه از درد ملامت
توشه
ستمکار
تباهی خرد
باد صبا
مسلخ عشق
برهوت
باقی بی حاصلی بود
چون گدا کاهل بود
زمستان 90
بهار 91
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «