دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
به گمانم رشته وجودی ام به مقراض نام تو بریده شده است چون همیشه تو را رگ هایم حس می کنم چه شبها که مژگانم را به این امید می بستم که پشت آن تو را ببینم همیشه فکر می کنم آیا کسی بهتر از تو در خلقت بوده است حتی خیالش هم برایم باور نکردنی است که جز این باشد. خیلی به داد من رسیدی توی سختی ها خیلی وقتها به تو پناه آوردم تو کسی بودی که به تو می نازم چون که تو را دارم بالنده ترین نازنده هستی خیلی ها رو می بینم که به تو عشق می ورزند ولی فکر می کنم تو مال منی با وجودی که من از تونیستم ...هر سال این چنین شبهایی به مجلس تو مفتخر می شوم و دیونه های تورا می بینم که چه عاشقانه می خوانندت ولی من رو سیاه را روی داخل شدن به آن نیست من وارد موج پاکبازانت نمی شوم و گوشه ای زانوی غم بغل می کنم شرمنده و خجل و به آسمانی هایت غبطه می خورم کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها ؟؟؟
خودت میدانی که برای چه امده ام در خانه ات؟ شنیدم که تو خودت می رفتی در خانه گداها، پس مرا از در خانه ات دست خالی رد نمی کنی. این استدلال منه گه گستاخانه بیایم به محفلت...
باز این شورش است که در خلق عالم است توی گوشم در این هلهله از مظلومیتت یه چیزایی می خوره توی گوشم که تکونم میده من پُرشده ام از بی مرادی و فقط اسم پیرو تو بودن رو با خود دارم و باید اینجا خالی کنم همه عقده هارو و سرگشتی گی هارو و سبک شوم و تامل کنم در خودم و تعمق شوم در بیکران وجودت.
یادمه زمانی که سینه ام سپیدی داشت خیلی خط امان تورا دست می گرفتم... وای اون نسخه درمان من است اون دوای چشمان من است ولی چرا من دور ماندم از او.......؟
چرا این دنیای فریبکار مرا در آغوش خود اغوا کرده است؟
هر لحظه فریفته تر می شوم و این شهد زهر آلود هوس بیشتر درجانم اثر می کند و ناتوان ترم می سازد
وقتی به پشت سر نگاه می کنم می بینم این جرم ورسوب گناه ضخیم تر شده و زدودن آن سختر
شاید بدونم چرا؟ چون از تو دورتر شدم
چه می شود کرد؟؟؟؟؟؟؟؟
یا مولا مددی کن