....
چند وقتیست حس ندارم
روزگار برایم تکراری و بی معنا شده
زمانیست غم و اندوه بر من مستولی گشته
شنیدم که
اندوه بسیار به سبب ازدیاد گناهان است
سبب چیست؟
که او به من نظر نمی کند؟
چرا مرا به خود وا گذارده
من بی مقدار هم از او دور گشته ام
حتی سعادت مراوده با او را از دست داده ام
وقتی با کسی تیره می شوی
کسی را شفیع قرار می دهی
یا از او می خواهی کمکت کنه برای بهبود وضعیت
ولی وقتی که با او تیره می شوی......
وای
وای بر من
اصلا می دانی با که داره این گونه سخن می گویی؟
یا اصلا در باره که این گونه هذیان می گویی؟
او که مهربونه اون کریمه اون که رحیمه اون که بخشنده اس
اون که بزرگه اون که خدای منه
ای وای بر انسان زیانکار
خدا جون من نوکرتم( البته در لفظ و نه در عمل وگرنه روزگارم این نبود)
همه اینها از روی دلتنگیه
همه اش از بی کسیه
همه اش از تنهاییه
مرا دریاب