سرخوش از فتح ناکامی ها
سوار بر اسب سرکشی، بی مهبا می تازم
بی خبر از سودهایی که از دست دادم و زیان هایی که کسب کردم
و وحشتی که هر لحظه انتظارش را می کشم
کی بر زمینم خواهد زد این لجام گسته
تیره شد چشم ا زدل از جلوه مستانه او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
ای همه هستی جهان تسلیم اراده بی نهایت تو
شرمسارم، رو سیاهم، بیچاره ام
بر تنگ دستی روح من ترحم کن
ببخش و آزادم کن