مرا نه سر
نه سامان آفریدن
پریشانم
پریشان آفریدن
پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدن
دلا، خوبان
دل خونین پسندن
دلا خون شو ، که خوبان این پسندن
تو دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر از دلبرم نیست