و من آمدم در درگهت با تحقیر با ذلت با خواری
بر خودم نظر می کنم.....
تو بر من همه چیز دادی عقل سلامت پشتیبان و رزقی
و ا ی رب والای من تو آگاهی بر تمام جهالت من و نادانی ام سرگشتگی ام
و تو دانایی بر ناسپاسی من
شکرانه نعمتهای بی کرانت را با نافرمانی پاسخ گفته ام
ای محبوب بی همتای من! پیشتر گمان می بردم در خود که ابلیس بر من رخنه می کند و در کردارم از او پیروی می کنم
و آه بر من
و اسفا بر من مسکین
اکنون که در پیشگاه تو ضجه می زنم دریافتم که خود به ابلیس تبدیل شده ام
تیره گی ها بر من مستولی گشته و چهره ام تاریک و ظلمانی گشته است.
می بینم که دیگر از آلودگی به معصیت معذب و اندوهگین نمی شوم
و سنگینی آن شانه هایم را خرد و زانوانم را خم نمی کند
و تغییری در من به وجود نمی آورد
و این حس مرا دیوانه تر می کند
این روشنایی است که به تاریکی گرائیده و بینایی است که کور گشته
ابرهای تیره ذلالت است که آسمانم را تیره و تار و اندوهگین ساخته است
من از نفسم و از خودم و از بنده هایی که بر سر راهم قرار دادی برای من
شرمگین رو سیاه و خجلم
و این احساس با من است مدام و رهایم نمی کند
تو دانایی بر همه چیز شاید نگهبانیست برای تذکر من.