علاجی نیست جز تیشه بر ریشه خویش زدن
باید برزنی تا از آغوش علف های هرزی که در برت غنوده اند رها شوی
چرا زخمه بر خود می زنی
ای خدااااااااااااااااااااااااا
ویرانه شدم
دیوانه شدم فریاد زدم از درد زخمم
من باز آمده ام از سر سطر
دوباره و از نو روزی از نو روز از نو
چه می توانم کرد و ادامه مطلب...