دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
به گمانم رشته وجودی ام به مقراض نام تو بریده شده است چون همیشه تو را رگ هایم حس می کنم چه شبها که مژگانم را به این امید می بستم که پشت آن تو را ببینم همیشه فکر می کنم آیا کسی بهتر از تو در خلقت بوده است حتی خیالش هم برایم باور نکردنی است که جز این باشد. خیلی به داد من رسیدی توی سختی ها خیلی وقتها به تو پناه آوردم تو کسی بودی که به تو می نازم چون که تو را دارم بالنده ترین نازنده هستی خیلی ها رو می بینم که به تو عشق می ورزند ولی فکر می کنم تو مال منی با وجودی که من از تونیستم ...ادامه مطلب...