و من دوباره سرمست از گناه
از بی معرفتی و بی عصمتی
همیشه این گونه است
انسان تا زمانی که در حال جستن است
برای همه هیچ چیز
کور است و
کر است و
نمی فهمد و درک نمیکند
همچنان با نادانی خود در حال پرواز از روی واقعیات است
و چون تو ی چنگی ملخک!
و آن پرده چون بر افتد نه تو مانی ونه من
توی اون لحظه که به زمین سقوط می کنی
آشفته و هراسان از خواب بر میخیزی همه چیز را آشکار و روشن میبینی
آرزو می کنی ای کاش بر گردم تو خوابم و نوعی دیگر برخورد کنم
ولی دیگر بیداری و دیگر نمی توانی به آن رویا برگردی
رویا خاموش شده و اگر کاری باید کرد در آن زمان باید می کردی
وقتی بیداری تنها نتیجه ان رویا برایت می ماند
خدایا کمکم کن که قبل از اینکه از رویا برخیزم
با حسرت بر نخیزم و بر خود افسوس نخورم که چرا درست رفتار نکردم
ای قلم تو شاهد باش
من همچنان با نفس و عقلم در ستیزم
و ای خدا تو را به جبروتت قسم که من را یاری کن
من نمی خواهم جزو دشمنان تو باشم
از تو می خواهم اراده من را قوی سازی
مرا نیرومند ساز تا در مقابل نفسم شکست نپذیرم
و کمرم برای بندگی او تا نشود
همیشه این گونه است توی حساستیرن لحظات نیز بنده ات را فراموش نمی کنی
و راه را به او می نمایی
ولی کسی که سر افکنده است چگونه جلوی قدمش را ببیند؟
هرزمان که اراده می کنم به تو نزدیک تر شوم
دیواری بزرگتر و وسوسه انگیز تر بر جلوی خود میبینم که مرا ...
و تو باز هشدارم می دهی و مرا بیم می داری
خدایا آخر من چه بنده ای هستم چقدر ناسپاسم من ؟
چه بگویم؟
تو که خودت همه چیو میدونی پس من چرا در هذیانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟