و سلام
که نام زیبای توست. چقدر خوبی تو بزرگوار من
چقدر آرام بخشی تکیه گاه من. چقد مهر و مهربانی داری تو ای بی همتای من
تو خود از همه آگاه تر هستی که این بنده سراپا تقصیر سعی کرده حسادت در وجودش پا ننهد
اجازه ! اعترافی کنم
داشتم به تو فکر می کردم به تو حسودی کردم و غبطه خوردم( حسادت بر تو هم لذت دارد)
نمی دانم اسم این حس را می شود گذاشت حسادت یا نه؟
یک جوری می خواستم یک ذره از این صفتی که داری من هم داشته باشم
مگر خودت نگفته بودی که روح من در وجود شماست ؟
خوب من هم دلم هوس کرده به این حس تو نزدیک تر شوم
وقتی دارم به اطراف می نگرم
به بندگانت به دل نوشته هایشان به ناله هایشان و مویه هایشان
هر کسی به زبانی با تو
و هر عاشقی برای معشوق خود جلوه ای می کند
چگونه است یک معشوق عاشق و این همه عاشق معشوق؟!!
مرا ذره ای از حبی که در دل بندگانت قرار دادی عطا کن
راستی دوست داشته شدن و پرستیده شدن هم چه لذتی دارد؟
دگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
فکر می کنم آنقدر مهربانی و آنقدر بزرگوار و آنقدر....
نمی دانم که کدامین صفتت را ذکر گویم. زبان قاصر گشته و بی زبان شدم
پس به اندازه درک خودم می گویم
پروردگار من تو آنقدر بزرگی و خوبی و عزیزی
که این همه واله و شیدا داری........
........................
رشته افکارم گسسته شد و دوباره در عظمت تو حیران ماندم
و هذیون گویی پایان یافت
خدایا آنکه را عقل دادی چه ندادی؟ و آنکه را که عقل ندادی چه دادی؟