ای یکتای بی نهایت من
و ای دلیل گستاخی من بر درگاهت
ای بخشنده توانا که بزرگی و مهربانیت چنان است که بنده بی مقدارت
مدام در حال گستاخی و بی پروایی در محضر توست
بر این رانده شده از درگهت.......
شرم دارم از تو چیزی درخواست کنم
زبان نای گفتن و قلم توان التماس ندارد
تو که خود دانایی بر همه نادانسته ها
مرا بکش به سوی خود
و بگسلان این بند های فلاکت را از من
این بنده ناتوانت دگر نا و توانی ندارد
انچنان معصیت بر دوشم سنگینی دارد
که زانو خم گشته و شانه هایم ترک برداشته اند
و من حتی توان تسبیح تو را ندارم
من نمی توانم سر بر استانت بلند کنم
ای پروردگار من.........
ای بی همتای من
مهربان ایزد من، دیر زمانیست مهر و بخشش و شکوهت را چشمان کم سویم نمی بیند
در خود برای خود رها شده و به خود واگذار گشته ام
تو خود دانایی بر بیچاره گی و آوارگی من
بریده ام از همه
خسته ام از همه
اگر نبودم که تو را یاد نمی کردم
خسته شدم از بندگان نیکت، نه بدان سبب که نیکند
بدان سبب که در زندان خود فرو رفته ام و مجالی برای رها یی نیست
خسته شدم از بندگان بد سرشتت بدان سبب که نه توان دوری از انها را دارم نه روی برتافتن از آنان
هنوز لوح دلم سپیدی دارد و با آنان جز سیاهی نمی باید شد
نجاتم بده پروردگار من