در تاریکی برهوتی گام می نهم سکوت است و همهمه ای مبهم اینجا آرامگاه بیداران خفته استمیان هر سنگ آوایی بر می خیزدهر کس از میان سینه اش ناله ای سر می دهدعشق، وفا، دوستی، جدایی، انتظار، دل تنگی، انتظار و ....آشفته بازاریست حریم دلچه می خواهم؟ تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم