گفتم صنما، مگر که جانان منی، اکنون که همی نگه کنم جان منی به جان من دردی است که آن را درمان نیست، دیده ی من بر چیزی آمد که وصف آن را زبان نیست خصمان گویند کاین سخن زیبا نیست، خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست!! ای نزدیکتر به ما از ما! و ای مهربانتر به ما از ما! نوازنده ی ما بی ما، به کرم خویش نه به سزاء ما، نه کار به ما، نه بار به طاقت ما نه معاملت در خور ما، نه منت به توان ما، هرچه کردیم تاوان بر ما، هرچه تو کردی باقی بر ما، هرچه کردی به جای ما، به خود کردی نه برای ما الهی! از خاک چه آید مگر خطا و از علت چه زاید مگر جفا و از کریم چه آید جز وفا الهی! گَهی به خود نگرم، گویم از من زارتر کیست؟ گَهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ گاهی که به طینت خود افتد نظرم گویم که من از هرچه به عالم بترم، چون از صفت خویشتن اندر گذرم از عرش همی به خویشتن درنگرم، ای سزاوار کرم و نوازنده ی عالم! نه با وصل تو اندوه است نه با یاد تو غم خداوندا! تو ما را جاهل خواندی، از جاهل جز جفا که آید؟ الهی! فریاد از این خواری خود، که کس را ندیدم به زاری خود خداوندا! یکدل پر درد دارم و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتی! این بیچاره را چه تدبیر؟