سلام آرياي ارجمند
و من از پنجره بسته تنهايي ها
به کدامين رويا
با تو از روشني روز دگر خواهم گفت
تو مرا مي داني تو مرا مي فهمي
و من از خجلت تکرار غمت
داغي از تاريکي بر دل خود دارم
تو به من ميگويي
آنچه بگذشت گذشت
ولي از آمدن فردايش ترسانم
روزي همچون ديروز
روزي همچون امروز
که به تکرار مکرر باقيست
به کدامين باور من بتو خواهم گفت
کز پس فردا
بهترين روز خدا خواهد بود؟
ياعلي